رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

رونیا هدیه آسمانی

پیوند..

امروز میخوام از 4 سال قبل برات بگم ..از چهار سال تغییر توی زندگیم...عزیزم چهار سال پیش توی ماه خرداد دقیقا روز 25 بود که بابات اومد خونمون ازم خواست که برای همیشه کنارش باشم ...بهم گفت که خیلی دوسم داره بدون من نمتونه زندگی کنه ...هرچند از اون حرفها زدا ...منم دیگه اسیر عشق بابایی شدم و قسم خوردم که همیشه کنارش بمونم ...بابای مهربونت اون موقع خیلی شرایط بدی داشت هیچکسی بابات را درک نمی کرد...اما من می فهمیدم میدونستم چی میگه ...از چشماش میخوندم ...اما بابات فکر میکرد منم درکش نمی کنم. عزیزم روز 27 خرداد ما به هم قول دادیم که برای همیشه توی شادی و غم کنار هم باشیم و هیچوقت همدیگرو تنها نزاریم ....هیچوقت اون روز را فراموش نمیکنم ... کوجول...
27 مرداد 1391

یه همدم...

سلام عزیزم خیلی وقت بود که منتظر چنین روزی بودیم که ببینیم این شیطونی که همش توی دل مامانی تکواندو میره دختره یا پسر...همه حدسشون این بود که شما پسر هستی...تا اینکه روز 16 آگوست رسید و بعد از یه مدت خیلی طولانی نوبت سونوی مامانی شد...راستش وقتی که رسیدم مطب دکتر اصلا به دختر یا پسر بودنت فکر نمیکردم فقط این برام مهم بود که شما تا الان رشدت خوب بوده باشه و مشکلی نداشته باشی...آخه این سونوی غربالگری هم بود خلاصه خیلی استرس داشتم دستهام خیلی سرد شده بود بدنم روی تخت می لرزید طوری که بابایی هم کمی ترسید ...و دست من را گرفت یه دفعه تعجب کردم آخه دست بابایی هم خیلیییییییی سرد شده بود فهمیدم که اونم نگران اما به روی خودش نمیاره ...خانم دکتر مهربون ...
27 مرداد 1391

نگاه

سلام عزیزم خیلی خوشحالم آخه هفته 20 بارداریم تموم شده ..هورااا...نصفه راهو رفتیم .. الان یه مدتیه که مامانت تمام دستش و پاش شده پر از دونه های ریز که خیلی میخاره و اذیتم میکنه ...امروز تصمیم گرفتم که برم پیش خانم دکتر و بهش بگم اما وقتی به در مطب رسیدم دیدم بلههههه خانم دکتر نیست یه مدت رفته تعطیلات دقیقا هم روزی میاد که شما نوبت داری ... ولی میدونی چیه مامانی , راستش وقتی داشتم میرفتم مطب توی راه احساس میکردم هر کسی که از کنارم رد میشه شکم منو نگاه میکنه ..انقدر خجالت می کشیدم  تازه سعی کرده بودم بلوز گشاد بپوشم که معلوم نشه ولی احساس میکردم همه نگاه ها به سمته منه  نمیدونم شایدم من حساس شدم ...حالا با بابایی که میرم بیرون ...
26 مرداد 1391

دختر یا پسر...

سلام عزیزم ,دو روز دیگه ماه چهارم تموم میشه و وارد ماه پنجم میشی ,ولی ما هنوز نمیدونیم شما نینی گلمون دختری یا پسر؟ مامانی دوهفته دیگه نوبت دکتر داره و اون موقع معلوم میشه شما صورتی هستی یا آبی.. راستش برای من اصلا جنسیت فرقی نمیکنه ,دوست دارم شما هیچ مشکلی نداشته باشی و من هدیه خدارو هرچی که باشه را دوست دارم, البته بابایی هی میره میاد میگه پسر گلم وقتی بهش میگم نگو اینجوری عادت میکنی میگه راستش برام فرقی نمیکنه ولی اگه دختر داشته باشم برام سخته که بزرگ شد براش خواستگار بیاد !!!! عزیزم تعجب نکن چون خود منم هنوز معنی این حرفشو  متوجه نشدم. دیروز رفتیم my toys ( یه فروشگاه بزرگی هست که یه عالمه اسباب بازی و وسایل نوزاد و نوجوان دار...
8 مرداد 1391

نی نی شکمو

نینی شکموی گلم خوبی؟ خجالت می کشم بگم نینیم انقدر شکمو شده ...چند روز پیش با بابایی رفته بودیم فروشگاه مواد غذایی رفتیم قسمت میگوها همون موقع یه دفعه شکم مامانی اومد جلو و شما شروع کردی به تکون خوردن !!! بابایی هم تعجب کرده بود ..برگشت گفت عجب بچه ای دارما ..قربونت برم عزیزم .. امروز هم زیاد حوصله نداشتم غذا درست کنم رفتم میگو خریدم همین که اومدم خونه و ظرف میگو را باز کردم شما دوباره شروع کردی به تکون خوردن ..وای عزیزم یعنی انقدر میگو دوست داری یا شکمو شدی ؟؟ خلاصه تا مامانیت غذارو درست کنه شما همش تکون میخوردی فدات بشم از این به بعد باید بیشتر به شما برسم ...شایدم به خاطر اینکه زیاد غذا نمیخورم وقتی هم که کمی میخورم شما سرحال میشی .عز...
3 مرداد 1391
1